زندگینامه
در روز سه بهمن سال1348در شهر قهرمان پرور تبریزدر یک خانواده مذهبی و از نظر اقتصادی در حد متوسط دیده به این جهان خاکی نهادکه نام او محسن گذاشتند.از همین وران کودکی بسیار مهربان بود و با سن کم اش بیش از همه محبوب دوستان بود هوش و ذکاوت از همان دوران ابتدائی همراه بود. خلاصه پنجم ابتدائی بود همراه معلم کلاس پنجم تعمیر لوازم برقی را فرا گرفت و همراه او بعضی از روزها مشغول کار می شد.دوران راهنمایی را با موفقیت سپری کرد دوارن دبیرستان در مدرسه ثقه السلام در رشه ریاضی فیزیک مشغول به تحصیل شد.خیلی علاقه داشت که روزی در این کشورپزشکی حاذق شودروزی برایم تعریف کرد که اگر بزرگ شدم می خواهم دکتر شوم و روزهای پنجشنبه بیماران بی بضاعف را رایگان معالجه کنم.جهت گذراندن طرح کادر در یک داروخانه مشغول شد. خیلی مومن و مودب بود و در مسجد المهدی خیا بان عباسی حضور فعّال داشت و در دعای کمیل و نماز جمعه و مراسم مذهبی شرکت می کرد که یک روز هنگام برگشتن از نماز جمعه برای جبهه ثبت نام می کند که به خانه آمد و گفت برای جبهه نام نویسی کردم گفتم مادر جان تو که سن و سالی نداری و به من گفت که من باید به جبهه بروم که سر انجام در تاریخ 1365 از سوی بسیج عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد که مدتی بعد از رفتنش به جبهه نگذشته بود که خبر شهادت او را به ما دادند که شهید والا مقام در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به دست دشمن بعثی شربت شهادت را نوش جان کردند و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای عباسی به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش گرامی باد
به نقل از مادر شهید
*******************************************************************************
وصیتنامه
خدایا وجودم را با تار و پودش به تو می سپارم ،وجودی سرپا معصیت و عصیان و سر کشی،هستیم از آن است و چند صباحی در امانت من بود،خدایا عذر می خواهم از اینکه نتوانستم از این امانت آنچنانکه که شایسته بود،نگهداری کنم واو شرمنده است از اینکه نتواسته شکرت را به جای آورد و باعث اینها من بودم من بودم از همان ابتدا با معصیت اشنایش ساختم،از همان اول کوله باری از گناه بر دوشش نهادم و دریایی از تهمتهای پست غرقش ساختم و محرومش کردم.از تو ،از این که لذت شیرین عبادت را بچشد.پرده هایی از پستی و ***** بر دلم کشیدم ،بسیار بر خودم ظلم کردم.اما تو همیشه بر من لطف و کرم داشتی و بخشیدی و پرده از گناهانم برنداشتی و اجازه دادی در جمع دوستانت بنشینم و همسایه ی گلهای گلستان تو باشم در حالی که اگر از درونم آگاه می شد،لحظه ای کنارم نمی ماندند.و مرا به جمع پاک و مصفاّی خود که حکایت از صفای قلب و روحشان دارد راه نمی دادند.خدایا از گناهانم در گذر و در آن دیار نیز مرا با آنان همجوار کن.یا حسین ادرکنی حسین دریابم،خدایا اگر محمدت را در یابم دیگر مرا به دنیا و بهشت چه کار؟مگر نه این است که بهشت از نوع حسین است و دنیا از برای محمد،… اما حسین جان بسیار شرمنده خواهم بود اگر به وقت ملاقات سر از تن جدا نباشم ، مجروح و خونین نباشم، چرا که دوست دارم در کمال درد و عذاب تنم را تکه تکه کنند، بسوزانند، خاکسترم را به باد بسپارند یا جنازه ام را به آبهای پاک و پرتلاطم اروند بسپارند تا کوسه ها ، لت پارم کنند ، ذره ذره ام کنند ، انگاه فریاد می زنم :
ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی
اگر دین محمد (ص) جز به مرگ من و چون منها پایدار می ماند پس ای دردها و رنجها ، ای شمشیرها و تیرها مرا در یابید و ای دشمن بدان اگر بدنم را آماج رگبارهایت کنی و ذره ذره ام را آتش بزنی ، آخی نخواهم گفت و حتی تو را به یک آخ حسرت خواهم گذاشت.
حسین جان دوست دارم وقت دیدارت لبانم تشنه و آغشته به خون باشد آنگاه می گویم خدایا وجودم را با تمام تار و پودش به تو می سپارم ، خدایا کمکم کن و به پدر و مادرم و اهل خانواده صبذر عنایت فرما . به پدر و مادرم بگویید زیاد ناراحت نباشید که دنیا چند روزی بیش نیست و همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. باعث دلشکستگی پدر و مادرم شده ام امید حلیت دارم ، من همه را حلال کردم امیدوارم مرا نیز حلال کنند . به امام نیز برسانید ما چون حسین (ع) جنگیده ایم و چون ابوالفضلش به شهادت رسیدیم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
*******************************************************************************
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید